exodus_Bob_Marley[1]
خيلى خسته ام. احساس مى كنم ديگر دارم به آخر مى رسم. آمدنم به باواريا چندان فايده اى نداشت. دكتر آسيلز هم گفته كه ديگر اميدى نيست. اما … مگر مى شود؟ اميدى هست. مى دانم كه هست. ما زنده ايم. حتماً بعدش هم مى ميريم. اما زندگى مان ابدى خواهد بود. من دارم جوانى ام را مى دهم. به كى؟ … به همانى كه بهم داد. به روح بزرگ زندگى. وديعه يك خواننده روحش است. نفسش است. زندگى اش است. زندگى ابدى. نمى توانم باور كنم يك آدم بميرد. بميرد و تمام بشود … نه …