این یادداشتها و عکس، تقسیم یک حال و هواست .برای آنها که هنوز در قرن بیستم گرفتارند. آنها که جنگ و صدای آژیر یادشان هست. و برای آنها که هراس هبوط دارند. برای آنهایی یادداشت تصویری را آماده کردهام که به دنبال سخرهی یقیناند در اقیانوس شک.
راجر واترز یک موسیقیدان نیست. گمانم او، یک آدم متفکر باشد، یک هنرمند تمامعیار باشد که از واسطههای هنری مختلف بهره گرفته تا حرف بزند. حرفهایی که هیچوقت کهنه نمیشوند. چون تاریخ پر است از جنگ برای صلح. و ما هم که قربانش بروم کودکیمان در جنگ گذشته و حالا هم جو جهان طوری هست که هراس از جنگ داریم. دشمنی که پشت درهاست. پشت مرزهاست. و میترسیم احتمالن تا دم پیری.
گمان هم نمیکنم «پینک فلوید» تنها شم موسیقایی آدمها را، اقناع کرده باشد.
راجر واترز یک دوران است. پینک، یک دوره از زندگانی همهی ماست که ترجمان شده به زیبایی.
واترز کمابیش تنها موزیسین برآمده از دهههای شصت و هفتاد است که هنوز امتداد دارد. دارد کار میکند. و توانسته است آدمهای امروز را بکشد به کنسرتش.
کنسرت امسال در دبی، که چند شب پیش برگزار شد، نشان داد که او و آن موسیقی هنوز چقدر زنده است و جان دارد:
۱. از عصر، مردم آمده بودند و صف بسته بودند.
کنسرت توی «مدیا سیتی» واقع در حومهی شهر دبی برگزار شد. کنسرت ساعت هشت شروع میشد، اما از چهار همه آمده بودند.
کنسرت واترز در هوای آزاد و در جوار ساختمانهای «سی.ان.ان»، «ان.بی.سی» و «رویترز» برگزار شد.
جایی که شاید مردمان مغربزمین و توریستهای غیر شرقی احساس امنیت بیشتری میکردند.
برای یکی دو ساعت، انگار تاریخ بازگشته بود به «وود استاک» سال شصت و نه.
۳. از چهار طرف برجهای بلند دبی پیدا بودند. و حکم همان اعراب چفیه بر سری داشتند که آرام و آمرانه نگاهت میکنند.
توی محوطه، چند تا انگلیسی دکه درست کرده بودند و تیشرتها و کلاهها و اینجور چیزها را میفروختند.
روی تیشرت، برنامهی تور ۲۰۰۷ واترز حک شده بود. البته اینها حکم یادگاری نداشتند بس که گران بودند!
دم آخری، وقتی درها را باز کردند، مردم هجوم آوردند طرف درها… به هر حال هشتاد نود درصد جمعیت ایرانی بودند! اما لاجرم، برگزارکنندگان، برای کنترلکردن مردم، ناگهان اعلام کردند باید دستبندهای ورود و خروج به دستشان ببندند.
دستبندهایی که الآن حکم یادگارهایی کوچک و خوشایند پیدا کرده که راکبازهای حرفهای («واترز باز»هایشان) برایش جان میدهند.
دیگر باقی، انتظار بود و انتظار. و روی زمین چمن مدیا سیتی، هرچند موقت، اما پرشور بودند قلبهای جمعشده از جای جای جهان که با هم و برای یک چیز میتپیدند: لذتی مقدس. کشف دوباره و جاندار اصواتی که شنیدهایم و از حفظایم همه.
۷. دبی اساسن جنگ نه، صلح هفتاد و دو ملت است. اینها، یک سوئدی و یک اسکاتلندی هستند که پابهپای ایرانی و چینی و هندی و عرب، از کنترل خستهاند و به معلم پرخاش میکنند.
وقتی کنسرت داشت شروع میشد، با هر صدای بلندگو، که شکنندهی سکوت بود، صدای جماعت به هوا میرفت. تا که:
so ya thought ya might
و شروع کوبنده و جرقههایی که پخش هوا میشد… پاهای آدم شل میشود. حتا با فکر کردنش.
۹. قطعهی بعدی و قطعات بعد از آن در بخش اول، بهجز «گوسفندها» اغلب از آلبوم
The Final Cut و The Wall
انتخاب شده بودند. اثری که نه با گوشهکنایههای توسریخورده، که با چشمان خیره و دریدهی یک وحشی (که ما باشیم) جنگ را نشانه گرفته.
وقتی واترز بین دو تا آهنگ از این طرف سن به آن طرف سن میرفت، فریاد تشویق، هر صدایی را کور و کر میکرد. میگویم انگار این مرد به قول خودش پیر هفتادساله، خوب میدانست و میداند دیوار از برلین برداشته شده.
گذاشته شده در غزه، میان فلسطینیها و اسرائیلیها، میان خود آدمها با هم است که کشیده شده. و شاید هم خلیج فارس، خود، دیوار ما باشد با بیرون…
گروه واترز ترکیبی بود از قدیمیها و جدیدها. از جدیدها پسر خود واترز بود که کیبورد میزد.
Wish you were here
ما دو روح گمگشتهایم که سالهاست شنا میکنیم در تنگ ماهی…
Have a cigar
با شروع این آهنگ تکاندهنده، متأسفانه و با احترام به روز جهانی دخانیات، هشت هزار نفر سیگار روشن کردند. آخر میدانستیم بناست:
Gonna go far
شور و حال شب، در تاریکروشن که بود بیشتر میشد. و جایی دیدم که یک اسکاتلندی، آن دو تا هندی، این عرب، با یک سوئدی، دست در گریبان من ایرانی انداختهایم با هم، و از حفظ و همزمان با خواننده میخوانیم.
انگار داشتیم میگفتیم یادت هست؟
Set the controls for the heart of the sun
با آن کلیپ دیوانهوار قدیمی و حالات آغازین «سید بارت»وار.
و این همان مادر است که فرزندش از هراس جنگ مدام میپرسد از آینده:
Mother do you think they’ll drop the bomb
گو ما باشیم که از جنون سیاستمدارهای تشنه به نفت، پناه بردهایم به مام میهن. آیا جنون آمریکایی به آنجا میرسد که
?Mother, am I really dying
و اما نیمهی تاریک ماه که عنوان کنسرت بود.
و هرکدام یک گوشهی ماجرا را نشانه میگرفت:
Money
Time
و کارهای شگفت دیگر که کمابیش هر کدام خاطرهای را زنده میکردند.
در پایان ماجرا، ما منگ بودیم از فریاد و موسیقی که، دیوار آغاز شد.
دیگر این را حتا آنهایی هم که برای وقتگذرانی و دیدن یک کنسرت آمده بودند از بر بودند. دههزار نفر دیوار میخواندند.
اینها را دقیقن یادم نیست کجای کار بودند. اما از «دیوار»:
Vera
Bring the boys back home
Comfortably numb
و چند تا کار از خود واترز (نه پینکفلوید) مثل
Leaving Beirut
هم خوانده شد.
این یک گزارش تصویری بود از یک کنسرت. فقط مخصوص اهلش.
توی ورودی نمیگذاشتند دوربین ببری. عکسها را با دوربینهای کوچک و موبایل برداشتهایم. اضافه کنید تکانههای جمعیت و اینها را هم. بعد هم، همه چیز آنقدر در جریان بود، جاری بود که دیگر نشد درست و با ترتیب آهنگها را ردیف کنم پشت هم.
فقط گفتم، یک تقسیم حال بود و دیگر هیچ.
منبع:
صالح تسبیحی
Related posts: