yy
تمام داستان از یک رقابت دوران نوجوانی شروع شد…من روزی پنج ساعت پشت پیانو جون می کندم. لیندا خیلی کمتر تمرین می کرد. با این وجود او همیشه مثل یک نوازنده ستاره در مدرسه می درخشید و این ناامید کننده بود.از خودم می پرسیدم : ” اون چی داره که من ندارم؟”. بهترین دوست لیندا، شِریل، دائما ً برایم لاف می زد و رجز می خواند و نمک روی زخمم می پاشید. به من طعنه می زد که تو هیچوقت نمی تونی به خوبی لیندا بشی. “لیندا گوش ابسولوت داره.”