در طی چندین قسمت مقاله مدیر بخش راک  میثم محمدی در زمینه هنر تقویت گوش را ارائه خواهیم کرد مطلبی بسیار جذاب که در نوع خودش در میان مقالات موسیقی بسیار بدیع و حاوی نکات آموزنده ایست که تابحال کمتر کسی به آن پرداخته است .

توانایی شنیدن تفاوتهای ظریف اصوات،نخستین موهبت موسیقیایی و واپسین مرحله در تحلیل تواناییهای موسیقیایی ست.yy تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول
فرانک هوز- انسان، ذهن و موسیقی

تمام داستان از یک رقابت دوران نوجوانی شروع شد…من روزی پنج ساعت پشت پیانو جون می کندم. لیندا خیلی کمتر تمرین می کرد. با این وجود او همیشه مثل یک نوازنده ستاره در مدرسه می درخشید و این ناامید کننده بود.از خودم می پرسیدم : ” اون چی داره که من ندارم؟”. بهترین دوست لیندا، شِریل، دائما ً برایم لاف می زد و رجز می خواند و نمک روی زخمم می پاشید. به من طعنه می زد که تو هیچوقت نمی تونی به خوبی لیندا بشی. “لیندا گوش ابسولوت داره.”
– گوش ابسولوت دیگه چیه؟
شریل از اینکه تواناییهای عجیب لیندا را به رخ من بکشد لذت می برد. اینکه لیندا چگونه می توانست دقیقا ً اسم نتها و آکوردها را تماما ً با گوش بگوید. اینکه چگونه می توانست هر نتی را کاملا ً از بر بخواند و آهنگها را تنها بعد از شنیدن شان بنوازد!
ناامید شده بودم. گوش خارق العاده او کلید موفقیتش بود. چگونه می توانستم امید داشته باشم که با او رقابت کنم؟ اما این موضوع مرا آزار می داد. آیا او واقعا ً گوش ابسولوت داشت؟ سرانجام خیلی رک از لیندا در مورد صحت این موضوع سئوال کردم.
سرش را به سردی تکان داد و گفت: “بله.” اما گوش ابسولوت چیزی نبود که بتوان راحت باور کرد. من هم با پررویی گفتم: ” می تونم یه موقع امتحانت کنم؟” و او پاسخ داد: “باشه”
حالا وقتشه که حرفشو پس بگیره
نقشه من به طور خیلی زیرکانه ای ساده بود. زمانی که اصلا ً انتظارش را نداشت، توانایی او برای نامیدن صداها با گوش را به چالش کشیدم. وادارش کردم تا جایی بایستد که نتواند صفحه کلید پیانو را ببیند و مطمئن شدم کسی نمی تواند به او کمک کند. همه چیز را طوری آماده کرده بودم که بتوانم بگویم ادعای او در مورد گوش ابسولوت فقط یک شوخی مسخره است.
با دلهره یک نت را انتخاب کردم. (هیچوقت نمی تونه بگه که F# هست!) هنوز نزده گفت: “F#”. مات و مبهوت مانده بودم. به سرعت یک نت دیگر را نواختم و او بدون مکث گفت: “دو”. با عصبانیت نتهای بعدی را زدم، اینجا و آنجا روی کل صفحه کلید اما او هر بار نتها را می گفت. کارش باورنکردنی بود. برای اینکه او را بهم بریزم از او خواستم تا یک “می بمل” بخواند. او یک نت را خواند، صدایش را با پیانو چک کردم… دقیقا ً درست بود.
کم کم داشتم از کوره در می رفتم. نتهای بیشتری را می نواختم و دائما ً آنها را سخت تر می کردم. با این حال باز هم او همه نتها را دقیقا ً ژوست می خواند.
واقعا ً کلافه شده بودم. ناگهان از او پرسیدم: “آخه چطوری این کارو می کنی؟” او هم گفت:” نمیدونم.” و آن تنها چیزی بود که توانستم از او بشنوم. عظمت گوش ابسولوت مثل یک دیوار یک تنی روی سرم خراب شده بود. از ناباوری در بحت و حیرت بودم. اما از آن زمان به بعد می دانستم که گوش ابسولوت حقیقت دارد.
نمی توانستم بفهمم…
دائما ً از خودم می پرسیدم او چطوری این کار را انجام می دهد؟ از طرف دیگر، چرا همه نمی توانند نتها را با گوش تشخیص دهند؟ برای بار اول بود که متوجه شدم: عده ای خودشان را موسیقی دان می دانند اما هنوز نمی توانند فرق دو(C) و دو دیز(C#) یا لا ماژور با فا ماژور را بگویند. این موضوع مثل این می ماند که یک نقاش نتواند رنگهای جعبه رنگ خودش را نام ببرد. تمام این موضوع عجیب و متناقض به نظر می رسید.
گیج و تحقیر شده به خانه رفتم تا روی این مشکل کار کنم. در ۱۴ سالگی، فهمیدن این مسئله کار دشواری بود. من در مورد خودم امتحان کردم. با کمی چرب زبانی، سه برادر و دو خواهرم را قانع کردم که نتها را برایم بنوازند تا بتوانم آنها را نام ببرم. اما آن کار تنها به یک بازی گمانه زنی تبدیل شد که نمی توانستم پیروزش باشم.
روزها برای یادگیری گوش ابسولوت تلاش کردم. برای اینکه یکنت در ذهنم ثبت شود بارهاوبارها آنرا می نواختم. اما بعدا ً نه تنها هیچ یک از آنها را به خاطر نمی آوردم بلکه حتی نمی توانستم نتها را با گوش تشخیص دهم. بعد از مدتی همه آنها به نوعی صدای مشابه و یکسانی داشتند؛ چطوری – تنها با گوش کردن- می خواستید بفهمید که کدام کدام است؟
من هر کاری کردم تا گوشی مثل گوش لیندا داشته باشم، اما این موضوع فراتر از توانایی من بود.
در نهایت تسلیم شدم.
سپس اتفاق افتاد…
شبیه یک معجزه بود… چرخش سرنوشت… مثل پیدا کردن کلید گنج بود. زمانی که از خسته کردن و فشار آوردن به گوشم دست کشیدم، شروع کردم به گوش دادن به شکل طبیعی. سپس راز افسانه ای گوش ابسولوت پرید در آغوشم. کم کم متوجه “رنگهای” ضعیفی درون نتها شدم. نه رنگهای بصری بلکه رنگهای نواک، رنگهای صوتی. آنها همیشه وجود داشتند. اما اولین بار بود که من واقعا ً “رها کردم” – و گوش دادم- تا این تفاوتهای ظریف را کشف کنم.
به زودی- با ناباوری- توانستم نتها را با گوش تشخیص بدهم. ساده بود. می توانستم بشنوم F#چگونه صدا می دهد، در حالیکه Bb صدایی کاملا ً متفاوت دارد- چیزی شبیه “شنیدن” قرمز و آبی! این کشف من را تکان داد: این گوش ابسولوت است! این طوری باخ، بتهوون و موتزارت می توانستند شاهکارهایشان را در ذهن شان به تصویر بکشند و نتها، آکوردها و تنالیته ها را تماما ً با گوش تشخیص دهند. تقریبا ً کودکانه بود- مطمئن بودم هر کسی می تواند با آموختن این راز ساده ی “شنیدن رنگی” توانایی گوش ابسولوت را کسب کند.
در حالی که از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم، رفتم تا برای بهترین دوستم، آن Ann، که یک فلوتیست بود داستان را تعریف کنم. او به من خندید و گفت:”گوش ابسولوت یک توانایی مادرزادیه. نمی تونی اونو پروروش بدی.” من در پاسخ گفتم:” تو درکی از گوش ابسولوت نداری.”
من چطور گوش کردن را به او نشان دادم و او با ترس اعتراف کرد که او نیز می تواند رنگهای اصوات را بشنود. با این شروع جهشی، آن نیز متوجه شد که او هم قابلیت گوشابسولوت را کسب کرده. ما به سرعت مشهور شدیم. همکلاسی هایمان دوست داشتند نتها را بگویند و ما به شکلی کاملا ً جادویی بدون هیچ چیزی آنها را بخوانیم. برایمان آکوردها را می نواختند تا با گوش نامشان را بگوییم. تنالیته آهنگها را از ما می خواستند. همه بی نهایت مجذوب “تواناییهای غیرطبیعی” ما بودند، با این حال برای من و آن این مسئله کاملا ً طبیعی و عادی بود.
در آن زمان هرگز تصورش را هم نمی کردم که بعدها چنین جنبشی در دنیای آکادمیک ایجاد کنم. اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و تشریح این کشف را آغاز کردم، استادان دانشگاه به من می خندیدند و می گفتند: “گوش ابسولوت چیزیست مادرزادی و تو نمی توانی آنرا پرورش دهی.”
من مودبانه به سخنان آنها گوش می دادم. سپس راز ساده خود را برملا می کردم تا خودشان بتوانند آنرا بشنوند. واقعا ً تعجب خواهید کرد اگر به شما بگویم چقدر سریع لحن شان تغییر می کرد.
در دانشگاه همین گوش به اصطلاح “ابسولوت” به من اجازه داد تا به طور جهشی دو دوره آموزشی تقویت شنوایی را بگذارنم. گوش ابسولوت همه چیز را برایم راحتتر کرد- توانایی ام در اجرا، ساخت، تنظیم، انتقال، بداهه نوازی، روخوانی( به خاطر اینکه بدون نگاه کردن، نتهایی که می نوازید را می بینید)- و لذت من از موسیقی به طور شگفت انگیزی افزایش یافت.
آموختم که موسیقی بدون شک هنر شنیدن است.
اوه راستی، حتما ً می خواید بدونید داستان لیندا چی شد؟ واقعا ً عذر می خوام، مجبورم که به عقب برگردم…

سال آخر دوران دبیرستان من بود و من تقریبا ً ۱۸ سال داشتم. در سه سال و نیم با گوش ابسولوت، طبق گفته معلم پیانوام، من به اندازه ده سال پیشرفت کردم. اما آرزوی آن دورانم هنوز برآورده نشده بود. یک چیز دیگر نیاز داشتم: مغلوب کردن لیندا. و این دیگر آخرین فرصت من بود.
هر سال در بهار، دانشگاه دلاوار(Delaware) میزبان یک فستیوال موسیقی به همراه داوران و جوایز بود. و حشتناک این بود که آنها طوری برنامه ریزی کردند که آخرین بخش کل فستیوال را من اجرا کنم.
روز موعود رسید و لیندا اجرای همیشه تمام عیار خود را به معرض نمایش گذاشت. حتی رقابت با او سخت بود چه برسد به پیشی گرفتن از او. به هر ترتیب نوبت من رسید و من هم رفتم. با خزیدن روی صحنه رفتم، نشستم و هر چه در قلبم بود را بر روی ساز نواختم. تشویق حضار باورنکردنی بود.
بعدا ً بر روی تابلو اعلانات در بخش پیشرفته ترین اجرا نمره ۲۰ خود را دیدم. و لیندا ۱۹ گرفت.
پیروزی شیرین، موسیقی برای گوشهایم بود- سرانجام از آن من!
پدیده گوش ابسولوت:
گوش ابسولوت که توانایی و مهارتی فوق العاده در زبان موسیقی به صاحب خود می دهد، قرنهاست که به عنوان نمونه ای کامل از گوش موسیقیایی یک نابغه موسیقی شناخته می شود. در قدیم باخ، بتهوون، موتزارت، هندل و بسیاری دیگر از بزرگان موسیقی از این توانایی بهره می بردند.
زمانی که موتزارت هفت سال داشت دوستی ویولونی با صدایی دلپذیر به او قرض داد. موتزارت جوان- بدون مقایسه مستقیم- به سرعت از این که آن ویولون “نصفِ ربع پرده” از ویولون خودش بم تر است شکایت کرد. پدر موتزارت با بدگمانی خواست که هر دو ویولون جهت مقایسه آورده شوند. و البته صحت گوش بی عیب و نقص مرد جوان ثابت شد.
از موسیقی کلاسیک گرفته تا پاپ، راک و جز، بسیاری از تمام ستارگان اخیر یا فعلی دارای گوش ابسولوت بوده یا هستند. فرانک سیناترا، لئونارد برن اشتاین، باربرا استیرسند، جولی اندروز، آندره پروین، استیوی واندر، نت کینگ کول، مایلز دیویس، الا فیتزجرالد، گلن گولد، اینگوی مالمستین، اریک جانسن، تامی مارس، بلا بارتوک، جاشا هیفتز، پل شافر، یو یو ما، یانی… و این لیست به همین ترتیب ادامه دارد.
در سطح عمومی گوش ابسولوت پدیده ای نادر است. اما هر چه نردبان موسیقی را بالاتر برویم، داشتن این توانایی امری عادی تر می گردد.
به عنوان مثال، در مدرسه موسیقی جولیارد ۱۰% دانش آموزان را صاحب این توانایی خواهید یافت. این رقم در یک ارکستر سمفونی معمولی به بیست تا چهل درصد افزایش پیدا می کند. تحقیقات نشان می دهد که نیمی از محبوب ترین هنرمندان مشغول ضبط امروز دارای گوش ابسولوت هستند و در مورد نوازندگان برتر اجراهای زنده این رقم به ۸۷% نیز می رسد.
حرفه ای ها گوش خوب را، بالاتر از هر چیز ضروری دیگر نظیر ریتم، تکنیک ممتاز،تمایزشدت، حافظه دقیق و خلاقیت به عنوان ارزشمندترین عامل موسیقی دان بودن می دانند. حتی با سالها آموزش رسمی و مرغوب ترین ساز، موفقیت یک نفر همیشه به توانایی او در شنیدن بستگی دارد.
گوش ابسولوت برای خوانندگان، توانایی گرانبها جهت رو خوانی، پیدا کردن صداهای سخت، کوک خواندن و تولید صدایی درست بدون داشتن هیچ گونه منبع کمکی به شمار می آید. تجربه عجیبی است زمانی که برای اولین بار می فهمید خواننده ای یک دوی C بالا را اجرا کرده یا یک دسته خواننده کمی بم تر می خواند.
عده ای ممکن است با نگاه کردن به یک صفحه نت تنها تعدادی نقاط سیاه ببینند. اما با گوش ابسولوت می توانید صدای تک تک نتها را در ذهن خود بشنوید. این توانایی ذهنی در شنیدن موسیقی به صورت “رنگی” باعث بهبود حافظه موسیقیایی شما نیز می شود.
گوش ابسولوت چیزی بیشتر از نامیدن نتهای منفرد با گوش است. همچنین می توانید بفهمید که قطعه ای در تنالیته سل ماژور است و آکوردهای آنرا با گوش دنبال کنید: می مینور، لا ماژور، ر ۷ و … یعنی تمام لایه های ملودی و هارمونی.
آیا می دانید مهارتهای گوناگون در موسیقی از همین ورزیدگی قدرت شنوایی حاصل می شوند؟ برای نمونه، گوش ابسولوت به خودی خود بدین معنا نیست که می توانید با استفاده از گوش بنوازید. اما اگر قصد انجام این کار را داشته باشید، گوش ابسولوت اولین منبع تان خواهد بود. در حالی که گوشهایتان کار را برای تان انجام می دهند، بیشتر و بیشتر می توانید نتهای مورد نظر را به جای جستجو با دست تان با گوشهایتان بیابید.
گوش ابسولوت همچنین باعث افزایش درک زیبایی شناختی می گردد. روانشناس صوتی، آ.باخم، دریافته است که ویژگیهای منحصر به فرد تنالیته های مشخص مانند درخشندگی لا ماژور، نرمی و لطافت ر بمل ماژور و … تنها بوسیله گوش ابسولوت کاملا ً درک می شوند.
برای یک گوش رنگی، کل طیف صداها یک ویترین شگفت انگیز از رنگهای صوتی مجزاست که درون چارچوب موسیقیایی خود می درخشند و از ترکیب آنها آکوردها و تنالیته های گوناگون پدید می آید. این غنای صوتی حتی فراتر از قلمرو موسیقی رفته و در زندگی روزمرهنیز گام می نهد. برای مثال، همانطور که گوشهایتان هوشیارتر می شوند ناگهان درمی یاببد که می توانید صداها را از پشت تلفن تشخیص دهید و یا آموختن زبانها و لهجه های دیگر برای تان ساده می شود.
موسیقی هنر شنیدن است، پس هنگامی که گوش تان را پرورش دهید همه چیز را در موسیقی لمس خواهید کرد. هر مسیر محتملی از مهارتهای موسیقیایی و ذوق و قریحه در نهایت به قدرت شنوایی شما مرتبط است.
راز گوش ابسولوت:
بسیاری از مردم گمان می کنند گوش ابسولوت پدیده ایست مادرزادی که شما یا آنرا دارید یا ندارید و چیزی غیر از این وجود ندارد. بسیاری بر این باورند که گوش ابسولوت موهبتی است که تنها نوابغ از آن بهره منند و در اغلب موارد موسیقیدانها احساس می کنند این توانایی چیزی ورای آنها و خارج دسترسشان است.
این موضوع به هیچ روی صحت ندارد. این قدرت شنوایی بی نظیر استعدادی مرموز نیست که تنها عده ای خاص از آن بهره مند باشند. تقریبا ً تمام موسیقی دانها از استعدادی طبیعی اما پرورش نیافته جهت تشخیص دقیق صداها با گوش برخوردارند.
گوش ابسولوت شنیدن رنگی است. دقیقا ً همانطور که می توانید رنگهای بصری- قرمز، نارنجی، زرد، سبز- را تشخص دهید، گوش شما نیز توانایی تشخیص رنگهای صوتی- دو، دو دیز، ر، می بمل- را دارد. چشمان شما رنگهای نور را می بینند؛ گوشهای شما رنگهای صدا را می شنوند. رنگهای دوازده صدای کروماتیک را می توان با دوازده ادویه در آشپزخانه مقایسه نمود که هر کدام رایحه و بوی خاص خود را دارد که آنرا ازبقیه متمایز می سازد. وقتی که زعفران را بو می کنید، حتی بدون مقایسه آن با مثلا ً گلپر یا دارچین، می دانید که آن زعفران است.
ممکن است این موضوع کاملا ً انتزاعی به نظر آید، اما هنگامی که کاملا ً آنرا درک کردید این موضوع را امری بسیار عادی خواهید یافت.
چه چیزی سد راه شنیدن رنگی ما است؟
بدون گوش ابسولوت، یک گوش معمولی در دنیای موسیقی تاریکی که تنها با رنگ خاکستری رنگ آمیزی شده سرگردان می چرخد. دنیایی که اصوات در آن اوج و فرود دارند اما همشان به نوعی یکی هستند و به یک شکل صدا می دهند. اما چرا باید اینگونه باشد؟ چه چیز مانع شنیدن رنگ اصوات می شود؟
دلیل اصلی اینکه چرا مردم و علی الخصوص موسیقی دانها توانایی شنیدن رنگی خود را پرورش نداده اند فقدان درست گوش دادن است- فقدان آموزش شنیداری در زندگی. روانشناسان معتقدند که ما در حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد بصرگرا هستیم یعنی وابسته به قوه بصری خود می باشیم. در سالهای اول زندگی نام رنگها- قرمز، سیاه، صورتی- به ما آموزش داده میشود، اما چه زمان یک کودک رنگهای موسیقیایی- فا دیز، سی بمل، لا- را فرا می گیرد؟
حس برتر ما بینایی است که تقریبا ً در مورد همه چیز به جز گوش دادن به موسیقی به کار گرفته می شود. سخت ترین چیزی که گوشهایمان تا به حال با آن برخورد کرده یادگیری صدای خواهند کلمات گفته شده است که این مسئله یکی از اولین منازعات دوران کودکی ما می باشد. زمان زیادی از دورانی که شنوایی مان بهبود یافته می گذرد. تصور کنید اگر مجبور می شدیم زمان خاصی را در دبیرستان صرف با دقت گوش دادن به اصوات موسیقیایی می کردیم، در آن صورت با کمی توجه وضعیت امروز گوشهای ما به چه صورت می بود؟
یک گوش معمولی و آموزش ندیده قطعا ً می تواند از هر شکلی از موسیقی لذت ببرد. اما با درکی سطحی تری آن را می شنود و در برابر مسائل عمیق تر به نوعی بی حس است. مثل این می ماند که گوش دچار نوعی رخوت و تنبلی گشته چراکه هیچگاه مجبور نبوده به دقت گوش فرا دهد.
این بدین معنا نیست که انسانها قادر نیستند رنگهای صوتی را بشنوند، بلکه مقصود این است که گوش هیچ وقت برای گوش دادن و توجه به آنها به میزان کافی وقت صرف نکرده است. همچنین اینبه معنای این نیست که انسانها فاقد حساسیت به آهنگ موسیقی هستند . (Tone Deaf) این پدیده (فقدان حساسیت به آهنگ موسیقی) امری نادر است. کسانی که ظاهرا ً دچار این مشکل هستند در واقع بیشتر از فقدان پرورش موسیقیایی رنج می برند. معمولا ً هیچ مشکلی در رابطه با شنوایی آنها وجود ندارد که نتوان آنرا با چند تکنیک ساده گوش کردن اصلاح و ترمیم کرد.
اصلا ً مهم نیست که یک موسیقی دان چقدر ضعیف می نوازد یا می خواند، موضوع این است که هیچ موسیقیدانی به اصطلاح Tone Deaf نیست. علاقه به موسیقی نشان دهنده نوعی از لذت هنگام گوش کردن به اصوات است و این موضوع به نظر من خود نشانه ای است از فهم و درک اصوات و مدرکی در رد Tone Deaf بودن افراد. اما در بین موسیقی دانها قطعا ً طیف وسیعی از مهارتهای شنوایی وجود دارد.
برای اکثر مردم شنوایی حس ناملموس تری از بینایی است. و به دلیل اینکه گوش ابسولوت بسیار حساس تر از خود حس شنوایی ما می باشد، تعجبی ندارد که این توانایی بسیار پرورش نیافته باقی می ماند.
بیشتر گوشها- و فکر می کنم این موضوع شامل شما نیز می شود- همیشه قادر به شنیدن رنگهای اصوات بوده اند. در حقیقت بسیاری از موسیقیدانها هم اکنون نیز تا حدودی رنگ اصوات را می شنوند، اگرچه شاید به طور آگاهانه از آن مطلع نباشند.
بعضی از موسیقیدان ها می گویند گوش ابسولوت را نمی به این دلیل که این گوش “کامل” ممکن است آنها را بسیار حساس کند. بعضی دیگر می گویند افراد از این گوش “بسیار خوب” رنج خواهند برد، یا در هنگام انتقال (Transpose) یک قطعه به تنالیته ای جدید دچار سردرگمی خواهند شد (مشکلات انتقال بیشتر مربوط به گوش نسبی{توانایی تشخیص فاصله ها} است که حتی می تواند در بین کسانی با گوش ابسولوت نیز بوجود آید).
این ایرادها و اظهارنظرهای مخالف اغلب باعث یک ناامیدی عمیق درونی، احساسی از تابع بودن یا فقدان فهم و درک به ویژه در کسانی می شود که در جهت پرده برداری از این توانایی مرموز تلاش کرده اند و البته شکست خورده اند. فرهنگ موسیقی و موسیقی دان (The New Groove Dictionary of Music and Musician) توضیحی در مورد این نظریه ها می دهد:
مباحثی که مبین تردید یک موسیقی دان در مورد ارزش گوش ابسولوت است (به خصوص کسی که درگیر انتقال یا همان ترانسپوز است) مثل این می ماند که اکثریتی از افراد کوررنگ به اقلیتی از کسانی که قوه بینایی سالم دارند بگویند که حتی اگر آنها بخواهند نقاش شوند، دید رنگی ارزش دردسر آن را ندارد. در حقیقت اصلا ً جای تعجب نیست که تعداد کمی آنرا دارند و بسیاری نیز آنرا ندارند.
عده ای بر اینکه گوش ابسولوت قابل پرورش نیست پافشاری می کنند. اما خیلی قبل تر از موفقیت شاگردان خود من، موسیقی دانهای معروف چیز دیگری گفته اند.
تئوریست و آهنگساز، پل هیندمیت (Paul Hindemith)، نوشته است تجربه اش “بارها و بارها ثابت کرده که گوش ابسولوت می تواند قابل پرورش و دستیابی باشد” و در ادامه تاکید می کند:” اگر چنین نیست، سئوالی که مطرح می شود این است که آیا اصلا ً هیچ گونه استعداد موسیقیایی در ذهنی که نمی تواند به خاطر سپردن و مقایسه اصوات را بیاموزد وجود دارد؟”
جستجوی ماهرانه برای گوش ابسولوت
گوش ابسولوت هنری حساس و ظریف است. اگر این گونه نبود، همگان خودشان این توانایی را بسیار پیشتر از این پرورش می دادند. گوش ابسولوت تنها با یک سری تمرینات یا دستورالعملهای تکراری پرورش نمی یابد. همانطور که در جلسات مستر کلاس درخواهیم یافت، ظرافت و ریزه کاریهای بیشتری در آموزش این مبحث وجود دارد.
بسیاری از افراد بدون درک اصول شنیدن یا شنوایی رنگی، سعی می کنند با زور این مهارت را پرورش دهند. بعضی ها نتها را به امید به خاطر سپردن شان بارها و بارها می نوازند. دیگران به شکلی بیهوده تلاش می کنند بگویند یک صوت چقدر “زیر” یا “بم” است. من می دانم، چراکه خود سالها پیش تمام این اشتباهات را مرتکب شدم. آموختم یک صوت همیشه در ذهن باقی نمی ماند مگر قادر به درک خصوصیتی که آن نت یا صدا را از دیگر نتها یا صداها متمایز می کند باشید و آن خصوصیت رنگ آن نت است.
گوش ابسولوت تماما ً درون گوش است و چیزی نیست که وجود خارجی داشته باشد. رنگ آبی را در نظر بگیرید: هیچ تفاوت واقعی بین آبی و قرمز وجود ندارد جز اینکه نور قرمز نوسان آهسته تری دارد. رنگ آبی که ما می بینیم واقعا ً درون چشمان ما است. همین گونه، تفاوت واقعی کیفیت صدا بین فا و سل وجود ندارد. با این حال زمانی که می آموزیم عمیق تر گوش فرا دهیم، متوجه تفاوت رنگ می شویم. این تمایز تماما ً درون گوش ما و بخشی از استعداد شنوایی ذاتی ماست.
گوش ابسولوت یک شئ نیست، جواهری نیست که با زور بتوان آنرا مصادره و از آن خود کرد. بیشتر شبیه معمایی است که انتظار پاسخی مناسب را می کشد و در صورت پاسخ مناسب، شما را وادار می کند که بگویید: “آهاااااااااان”
آیا چنین چیزی تاکنون برایتان اتفاق افتاده؟ که ساعتها در مورد مشکلی فکر کنید و به خود فشار آورید و ناگهان در یک چشم برهم زدن متوجه شوید که جوابش ساده ترین چیز در دنیاست. در این لحظات پی می بریم که حقیقت با سادگی بچه گانه ای خود را آشکار می سازد.
گوش ابسولوت تقریبا ً چیزی شبیه این است؛ یک معما. اما نمی توانید این معما را با ذهن تان حل کنید. هوش تان، منطق تان، تمام پیاده نظام و سواره نظام یک شاه نیز نمی تواند در این مورد کمکی به شما بکند. در عوض، این معمایست برای گوش. اکنون می توانیم شروع خوبی داشته باشیم و نشانه مهمی را نیز در دست داریم: گوش ابسولوت شنیدن به صورت رنگی است. اما این موضوع پاسخ نهایی و کل حقیقت نیست بلکه تنها راهنماییست که به ما می گوید چه مسیری را باید برگزینیم.
تکنیک درست امر مهمی است اما تکنیک خام بدون کاربرد ماهرانه ثمری در بر نخواهد داشت. ظرافت خاصی در آموزش این موضوع نهفته است: چگونگی متمرکز و تیز کردن گوش و در عین حال آرامش و افزایش هوشیاری آن.
معمولا ً این اهداف نقطه مقابل یکدیگر هستند. اما باید هر دوی آنها را در کنار یکدیگر با تغذیه گوش و سوق دادن تدریجی آن به سمت شیوه جدیدی از گوش دادن به کار ببریم و این کار را تا زمانی که گوش مثل یک گل به طور طبیعی باز شود ادامه دهیم. کل آموزش ساده و در عین حال حساس و ظریف است و هرچه به جلو حرکت می کنید بیشتر و بیشتر با هنر انجام آن آشنا می شوید. شاهراه رسیدن به موفقیت تان گوش کردن ماهرانه است.
به خاطر داشته باشید هر نت رنگ صوتی دارد. برای بیرون کشیدن این بعد مخفی از ادراک تان به چند چیز ضروری نیاز دارید:
درک کامل، تمرینات گام به گام، گوش کردن ماهرانه و شاید مهمتر از همه معصومیت بی تکلف یک کودک.

این مطلب را به اشتراک بگذارید:
cloob تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول viwio تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول twitter تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول facebook تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول google buzz تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول google تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول digg تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول yahoo تقویت گوش گوش ابسولوت قسمت اول

Related posts:

  1. cascading harmonics – قسمت اول تکنیک
  2. تکنیک نوازندگی قسمت اول – اتود نمونه ویلالوبوس